کاملا بیمار

ساخت وبلاگ

گفت یک جایی خوانده است که هر آدمی می تواند آدم بکشد. اگر به ستوه رسیده باشد و توی شرایط,ش قرار گرفته باشد... بدترین کاری که یک آدم می تواند انجام بدهد چیست؟ آدم کشتن؟ اگر فرض را بر این بگذاریم که کشتن بدترین کاری است که آدمی می تواند انجام بدهد آنوقت به خودمان برای کارهای نا مطلوبی که کرده ایم حق می دهیم. ما توی شرایط,ش قرار گرفتیم و ناچار به انجام آن کار شدیم.. شاید اگر هر کسی به جای ما بود آن کار را در آن شرایط, انجام می داد...

کاملا بیمار...
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 83 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:15

عقاب شده ام... بدون بیان پیشین.. بدون تعیین خط و نشان... بدون تعیین حد و مرز... من عقاب شده ام از سوی این و از سوی آن... دوست دارم بروم... به جزیره ای که در آن عادی به نظر برسم... دوست دارم بروم به نز کاملا بیمار...ادامه مطلب
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 167 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 17:20

چند شب است که دائم خواب کتابی را می بینم که هرگز وجود خارجی نداشته است. و هرگز نخواندمش. کتابی که حتی اسمش را هم نمی دانم. ولی در خواب می بینم که آن را کامل خوانده ام و عاشقش شده ام... کاش واقعا چنین کتابی وجود داشت... فقط می دانم سبکش یک چیزی بود در مایه های کتاب مردی در تبعید ابدی... و شبیه کتاب های درسی و فلسفی دانشگاهم بود...

کاملا بیمار...
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 17:20

می خواهم که شبی به خواب آن پیرمرد غریبه بروم... و جوری رازمان را به او بگویم که نداند خواب دیده است یا واقعیت را؟ می خواهم در تاریکی شب و در زیر نور چراغ خواب اتاقش کنارش ظاهر شوم و همه چیز را بی کم و کاملا بیمار...ادامه مطلب
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 17:20

سردم است... شبیه "گ" در فیلم "ه"...یک جور سردی ای که با ترس و غم همراه است... درست عین سردی گ...که نیمه شب از خواب بیدار شد و به "ب" گفت سردم است و خواب بد دیده ام و می ترسم و "ب" کاپشنش را به او داد و در آغوشش گرفت...

کاملا بیمار...
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 17:20

احساسش شبیه این است که یکی ناخودآگاه در گلویم چاقویی فرو کند و وقتی چاقو را خارج می کند مرحمی به زخم گلویم بریزد و زخم هایم را خوب کند و اثر چاقو را ببرد... احساسش شبیه میرانندگی در اوج زندگیست... یکی کاملا بیمار...ادامه مطلب
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 111 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 17:20

تو این هوای سرد و بارونی اومدن سر کار سخت ترین کار دنیاست. مخصوصا که شب قبلش هم عروسی بوده باشی و تا سه بیدار بوده باشی...هوا یه جوریه که آدم دلش می خواد بره کنار شومینه یا بخاری یه پتو بکشه تا بالای کاملا بیمار...ادامه مطلب
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 17:20

اگر این امتیاز را به شما می دادند که در جهان زیرین و در دنیایی که هیچ کسی جز خودتان نشناسدش و نداندش فرمانروا بشوید و همه چیز در دامنه ی اختیارات شما ثبت باشد و شما خوشبخت ترین موجود هستی بشوید اما هی کاملا بیمار...ادامه مطلب
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 195 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 17:20

اگر می توانستم از این حجم تو خالی فرار می کردم... از این تناقض ناب... اگر می توانسم چمدانم را می بستم و شبیه جولیا رابرتز توی فیلم sleeping with the enemy می رفتم به جایی دور... اگر می توانستم با سرعت بدوم و دور شوم... اگر می توانستم کنار دریا با موهای ژولیده و خیسم و با لباس های پاره ام ماسه بازی کنم و از فردایم هیچ ندانم شاید اوضاع کمی بهتر می نمود....

کاملا بیمار...
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 17:20

گفت شبیه زلیخا در سریال یوزارسیف هستی.

گاهی دلم برایش می سوزد. چقدر زن ساده ای است... چقدر ساده به همه چیز نگاه می کند... هیچ از درون من نمی داند... با او حرف می زنم و می خندم و به او مهربانی می کنم... او هرگز از غمی که در درون من است خبردار نخواهد شد...

کاملا بیمار...
ما را در سایت کاملا بیمار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : writer-girl بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 17:20